پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ثمره عشق

تولد 3 سالگی

اینم یه تولد 6 نفرهدخونه باباجونت به لطف بعضیاااا امسال نتونستمد اونجوور تولدی که میخواستیم با بابایی واست بگیریم خدایا جای حق نشستی من فراموش کردم ...
13 شهريور 1394

اولین مسافرت خارج از کشور

یکم مرداد یه سفر 7 روزه به ترکیه و شهر استانبول داشتیم با جوجه اردکموون که دیگه داره کم کم از جوجه گی در میاد سفر خوبی بود و طبقدمعمول پارسا از مراکز خرید و فروشگاه اا فراری و احازه به نا هم نمیداد با دقت خریدمونو انجام بدیم در کل خیلی خوش گذشت به جز اون سرماخوردگی که در روزای اخر درگیرش شدیم 3 تایی   ...
10 مرداد 1394

30 ماهگی با تاخیر

پسر گل و عزیزم 30 ماهگیشو در حالی گذروند که بد جور با یه ویروس آنفولانزا دست به گریبان بوود در خمون اثناف منم دچار شدم و خلاصه دل و دماغ واسموون نمونده بود و اینبار هم در کنار مامان جون و باباجون و بعد از سفر قشم دوران بیماریموون سپری شد خدایا شکرت بابت به خیر گذشتن این بیمار سرفهدهای وحشتناکی میکردی و دل ما که کنارت بودیم و میشنیدیم ریش میشد و 4 بار ویزیت شدی تا خدارو شکر سرفه هات یهو قطع شدن شکر خدا حالا یه عکس از سفر قشم میزارم که یادمون بره اون روزایرسخت مریضی قشم ،هنگام   ...
30 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام به روی ماه گل پسرم فرصت ندارم بیام اینجا رو واست آپ کنم از بس دست تنهام و تو هم شیطونی و دلت همش بازی دو نفره مبخواد الان دیگه 28 ماهته و هنوز نتونستم شیشه و پوشکو ازت جدا کنم دیگه جونم واست بگه خیلی دوست داستنی هستی و هر جا میری همه عاشقت میشن زمستونه و خونه نشبن سدیم تقریبا و این باعث شده کلافه بشی و خوابت به هم ریخته شبا تا دیر وقت بیدار و خواب رفتنت مکافاته از دیشب دارم سعی میکنم شیشه رو ازت بگیرم اما تو همچنان به یادشی ایشالله این پروسه هم به خوبی تموم بشه دوست دارم فرشته زمینی من ،بوسسسسس
13 آذر 1393

بدون عنوان

وااااااااااااااااای که چه مامان بیزی داری بخدا هی میخوا م بیام سرو ساموون بدم اینجارو اما با وروجکی مثله پارسا مگه میشهههههههههه؟ حسابی مرد شدی 18 ماهگیتم به خوبی و خوشی گزشت و واکسنت هم ختم بخیر شد الان حدود 14 تا دندون مرواریدی داری و یه چندتایی هم دارن جوونه میزنن هنوز منو باباتو صدا نمیکنی و به جفتموون میگی دآدآ آ آ فرهنگ لغاتت زیاد نیست اما در همین حدم خوبه که منظورتو میرسونی توتو ددّ نی نی ببیی به به پپه پیششششششششششششششش پی پیششششششششششش نه نه نه نه نه نه نیس اِمههههههه دید دید صدای اژِر ماشین بابایی که نمیشه بگم چجوری میگی   ...
30 بهمن 1392

تولد 1 سالگیم

سلام به پسر کوچولوووی یک ساله ی خودم قربون اون شیرین کاریات و مهربونیات برم فدای اون دستو پای کوچیکت بشم که تو این یک هر روز کارای جدید یاد گرفتی بکنی باهاشون قربونه او چشای مظلومو اون لبای فندقیت بره مامان عشق مامان یک سال از اون همه انتظار و روز شماریهای بزرگ شدنت گذشت یک سال از اون همه استرس و خوشحالی ها پذشت و انصافا که لحظه های با تو بودن چه زود میگزره روز 12 مرداد یه تولد کوچیک منو بابا  با حضور مامان بزرگو مامان جونی و بابا جونی و بی بی جوون و دایی رضا واست گرفتیم حال منم اون روز متاسفانه خیلی بد بود اما عصر دیگه بهتر شدم و شوق گرفتن اولین تولد واسه جگرگوشم چنان انرژی بهم داد که نفهمیدم چجوری زمان گذشت صبح تولدت ه...
17 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد